نجوا
این بار کلمات را پشت سر هم ردیف میکنم. میخواهم از تو بنویسم از تو بگویم و از تو بشنوم... مولای من این جملات را با اشک چشمانم راهی کوی تو میکنم... می نویسم تا بدانی این سروها که قد برافراشتهاند و این نرگسها هنوز طلایهدار لشکر انتظارند.
از غریبی غروبهای جمعه بگویم یا سجادههای تر بامدادهای عهد؟
از ندبههایمان بگویم یا دلتنگیهای هر روز و هر شبمان؟
راه دور نمیروم... تو همه را میبینی و میشنوی... پس بگذار ساده بگویم: من همان منتظر همیشگیام که تو هر روز برای او اشک میریزی و او برای تو...
من همان مدعی سابقم که هنوز تنها پناهش اشکها و نالههای اوست.
دستهایم را به سوی تو دراز میکنم... کاسهی گداییم را لبریز تر از همیشه کن.
بگذار قلمم از تو بنویسد... بگذار کاغذم عطر وجود تو را بگیرد...